گروه انتشاراتی ققنوس | معروفی سبب‌ساز نوشتن
 

معروفی سبب‌ساز نوشتن 1401/6/21

نمایش خبر

.....................

روزنامه اعتماد

شنبه 12 شهریور 1401

.....................

عباس معروفي هم درگذشت. هم او كه نويسنده‌ محبوبم نبود، اما هميشه پشتكارش را ستوده‌ام و روشن‌بيني‌اش را؛ چه در نوشتن و چه در تلاش براي نويساندن نويسنده ايراني؛ در خانه و در غربت. نوشته بود در تونل پرتودرماني به هفت كتاب نيمه‌كاره‌اش فكر مي‌كرده؛ به برخاستن و به پايان بردن‌شان؛ به قول براهني «اما نشد/ و نخواهد شد/ هستي خسيس‌تر از اينهاست.» معروفيت معروفي به خاطر نوشتن «سمفوني مردگان» است و البته «سال بلوا»، اما درگذشت او براي من  فقط كم شدن يكي ديگر از شمار پديدآورندگان ادبيات خلاقه فارسي نيست كه به همان اندازه و حتي بيشتر، مرگ يك سبب‌ساز نوشتن است؛ اين را هم فعاليت روزنامه‌نگارانه‌اش در كنار نويسندگي رمان و داستان كوتاه در ايران گواهي مي‌دهد و هم زحمت‌هاي عاشقانه‌اي كه در غربت به منظور ايجاد تقاضا براي نويسنده جلاي وطن كرده و بي‌توش‌وتوان ايراني بر خود هموار مي‌كرد. اواخر دهه شصت و اوايل دهه هفتاد، زماني كه در آستانه نوجواني بودم، معروفي مجله «گردون» را در ايران منتشر مي‌كرد. نشريه‌اي كه بنا داشت راهي به ميان توده‌هاي بيشتري از خوانندگان باز كند و بنا به همين هدف، بيشتر بر انتشار گفت‌وگو حتي با شاعران و نويسندگان جوان، معرفي كتاب و گزارش‌هاي ادبي تمركز مي‌كرد و كمتر سمت تئوري و نظريه مي‌رفت. همين روش بود كه گردون را از مثلا نشريه اصلي جريان روشنفكري ادبي بعد از انقلاب، يعني «آدينه» جدا مي‌كرد. در كنار آن البته جايزه‌اي ادبي هم ترتيب داد كه «قلم طلايي گردون» نام داشت و خصوصا براي نويسندگان بي‌كتاب و جوان در حكم انگيزه‌اي مضاعف براي نوشتن بود تا آثارشان را براي دريافت جايزه تك‌داستان به داوري بسپارند. گردون يك‌بار توقيف و پاي معروفي به دادگاه كشيده شد، اما پس از تبرئه، بار ديگر انتشار آن از سر گرفته شد و ‌اي بسا با انگيزه‌هاي بيشتر؛ اما دوباره توقيف و اين ‌بار براي هميشه راهي حافظه تاريخ فرهنگ شد؛ حافظه‌اي كه درباره معروفي، جداي از مجله گردون، توقيف مجموعه داستان «عطر ياس» او را هم در دستگاه ارشاد ميرسليم به خوبي به ياد دارد. نوشتم معروفي نويسنده محبوبم نبود و به‌طور مشخص مي‌نويسم كه خاصه وجه رمانتيك آثارش را دوست نداشته‌ام؛ اما پيداست كه حسبِ سليقه نمي‎توان جديت و پركاري نويسنده‌اي مستقل در قواره او و شمار قابل ‌اعتناي خوانندگانش را ناديده گرفت و هم البته تلاشش را براي ساختن بسترهايي در حكم نهاد متقاضي از نويسنده ايراني در ايران و در فرنگ.  از صبح پنجشنبه كه خبر را شنيدم، بي‌آنكه بدانم چرا، مدام سطرهايي از «ملكوت» بهرام صادقي در يادم تكرار مي‌شود:  «باز دلم مي‌خواهد فراموش كنم و هيچ نفهمم (اما‌ اي فراموشي، نمي‌دانم كه نخواهي آمد، زيرا تو نيستي و من مي‌دانم كه نمي‌توان فراموش كرد، زيرا كه فراموشي در جهان وجود ندارد، همچنانكه هيچ چيز وجود ندارد... حتي گريستن.)»

ثبت نظر درباره این خبر
عضویت در خبرنامه